وقتی خدا برایمان قصه می گوید.
سه شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۳، ۰۶:۴۴ ب.ظ
گفت باغ تو را مست نکند؟ «وَ أُحیطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَح» (کهف/42)
یک وقت یک جرقهی آسمانی میآید و باغت را میسوزاند. یک زمان آب و نهری که داری خشک میشود و در زمین فرو میرود و هر چه که میکنی به آب نمیرسی.
.
.
.
*غرور باعث شد به خودش ظلم کند. به خود گفت فکر نمیکنم که این درختها خشک شدنی باشد و گمان ندارم که اینها از بین برود. این باغ را که دید گفت تا هستم این باغ نیز هست. «وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً»(کهف/36)
سوره ی کهف- آیات 34 تا 44